اگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي

شاعر : سعدي

سر بندگي به حکمت بنهم که پادشاهياگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي
تو هزار خون ناحق بکني و بي گناهيمن اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
همه جانب تو خواهند و تو آن کني که خواهيبه کسي نمي‌توانم که شکايت از تو خوانم
که نظر نمي‌تواند که ببيندت که ماهيتو به آفتاب ماني ز کمال حسن طلعت
همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهيمن اگر چنان که نهيست نظر به دوست کردن
کسي از تو چون گريزد که تواش گريزگاهيبه خداي اگر به دردم بکشي که برنگردم
همه شب نخفت مسکين و بخفت مرغ و ماهيمنم اي نگار و چشمي که در انتظار رويت
نه عجب که زنده گردم به نسيم صبحگاهيو گر اين شب درازم بکشد در آرزويت
سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهيغم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
نه عجب گر آب حيوان به درآيد از سياهيخضري چو کلک سعدي همه روز در سياحت